زاغکی کتاب ریاضی دید به دهن برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی که از آن می گذشت اوستایی
اوسته بی سواد و حیلت ساز رفت پای درخت و کرد آواز
گفت: به به چقدر دانایی چه کتاب قشنگ و زیبایی
صفحاتش تمام فرمول جربس نیست بالاتر از ریاضی درس
گر تو هم ریاضی بلد بودی بهتر از تو در مرغکان نبدی
زاغ می خواست کتاب باز کند هنر حل مسئله آغاز کند
اجزوه افتاد چون کتاب گشود به جز آن در کتاب هیچ نبود
جزوه ای به اسم و این عنوان پاسخ سوالات امتحان